چامه - سید محمدضیاء قاسمی
طلوع (۲)
اینک طلوع کن که به سمت تو رو کنم
تاکی به بی ستارگی خویش خو کنم؟
امشب وضو بگیر و بیا زیر نور ماه
تا لحظهای ز عاشقیام گفتگو کنم
میخواستم خدا پر و بالی به من دهد
امشب بیا برای تو هم آرزو کنم
شب هست، میشود گل سرخی بیاوری؟
تا از کف تو رایحهٔ صبح بو کنم
سنگم مخواه من هوس ماه کردهام
بگذار چشمهای تو را جستجو کنم
۱۳۷۵/۱۱/۲۷
منبع: __. (۱۳۷۶). دُر دری، شماره نخست، سال اول، صفحه ۵۷: فصلنامه ادبی، هنری و فرهنگی دُر دری.
رود
هر روز میرسم لب این سالخورده رود
با کوزهای که بشنوم از آبها سرود
تقسیم میکنم عطشم را به ماهیان
میریزم التهاب دلم را میان رود
این رود خاطرات مرا تازه میکند
یادش بخیر تلخی آن روز، صبح زود
باران گرفته بود و تو با چتر آمدی
گلهای سرخ بر سر راهت شکفته بود
«روی سر تو رقصکنان» بال میزدند
گنجشکهای عاشقیام با همه وجود
گنجشکهای عاشق و… ایکاش آسمان
از پشت ابر پنجرهای سبز میگشود
امّا تو رفتهای به فراسوی رودها
من سنگ ماندهام لب این ساحل کبود
بهمن ۱۳۷۵، تهران
منبع: __. (۱۳۷۶). دُر دری، شماره نخست، سال اول، صفحه ۵۷: فصلنامه ادبی، هنری و فرهنگی دُر دری.
گذشتهام
از هرچه میبایست
بهمانند آب
بهمانند باد
بهمانند هر آنچه زمین را در جستوجوست
رنگها را ورق زدهام
زیرورو کردهام بوها را
بههمریختهام
اصوات را
والفاظ را
کجایی تو که نمییابمت
حتَى
وقتی پرندهها رسیدنت را
خبر میدهند
حتی وقتی در تاکسی کنارم مینشینی
رو گوش میسپاری
به شعرهایم
مِهی عظیم
در چشم جهان است ای یار! تو را نخواهد دید
با تمام زیباییات
با تمام گلهایی
که در سایهٔ مژگانت میرویند
با تمام پرندگانی
که از پیراهنت آغاز میشوند
تو را نخواهد دید
و انگشتها همچنان بر ماشهها خواهد ماند
در هیاهوی بمب باران
همچنان
از لبان کودکان
شکوفهها را پر خواهد داد
و شیوع باروت
باغهای جهان را در حسرت گل
خواهد ماند
بهمانند آب
بهمانند باد
گذشتهام از هر چه میبایست
تا بیابمت
کولهبار کلماتم را زمین بگذارم
دستهایت را بگیرم
چشم در چشمت
بگویم که میخواهمت
بدانسان که ماهی آب را
بدانسان که گیاه آب را
آفتاب را
منبع: __. (۱۳۸۰). دُر دری، شماره سیزدهم، صفحه ۷۸: فصلنامه ادبی، هنری و فرهنگی دُر دری.