چامه - حکیمه عارفی
فصلهای درد
بغضهایم میفشارد طعم تلخ درد را
زخمها میخواند اندوه دل شبگرد را
واژههای سرخ میجوشند از چشمان من
تا که میفهمند سنگینی بغض مرد را
آی… فریادی که در کنج گلویم ماندهای
بشکن آهنگ سکوت فصلهای درد را
چشمها در حسرت تنپوشهای سبز ماند
آفتابی گرم خواهد کرد روح سرد را؟!
باز از چشمان تصویرم نشاطی موج زد
محو کرد از صورت آیینه زنگ گرد را
۷۵/۱۲/۲۴
منبع: __. (۱۳۷۶). دُر دری، شماره نخست، سال اول، صفحه ۶۲: فصلنامه ادبی، هنری و فرهنگی دُر دری.