پرش به محتوا

چامه - قنبرعلی تابش

یادگار اهورا

برای کوچ امام خمینی

یا بالی از موج می‌رفت مردی به شولای دریا

دستش هماورد توفان، چشمش هماوای دریا

می‌رفت و می‌گفت ای قوم؛ در شام یلدای برفی

باغ شقایق نیفتد از چشم فردای دریا

می‌گفت و تکرار می‌کرد با دست‌های سپیدش

خالی از آتش مبادا شمشیر شیدای دریا

افسوس دیگر نگاهش ما را نوازش نمی‌کرد

آن یادگار اهورا روح مسیحای دریا

بعد از تو ای صبح روشن مائیم و شب‌های از زخم

هر گام در کام توفان مانند شب‌های دریا

روزی که خاموش گردید آوایت از این حوالی

چشمان گلدسته‌ها هست پیوسته دریای دریا

منبع: __. (۱۳۷۶). شرح فراق، دُر دری، شماره نخست، سال اول، صفحه ۵۵: فصل‌نامه ادبی، هنری و فرهنگی دُر دری.