پرش به محتوا

چامه - داوود غزنوی

غزلیات

خون بها

ناگفته ماند درد تو و غصه‌های تو

نشنیده ماند قصهٔ ناگفته‌های تو

اما هنوز یاد من آن روز مانده است

شب را هراس بود ز نام و صدای تو

هرگز نگفت کس که چه پیوند بوده است

زنجیر را به گردن و بر دست‌های تو

در گوش می‌رسد همه‌جا از تمام خاک

نفرین به تازیانه ز فریادهای تو

صد صخره تا هنوز به یاد تو پایدار

صد قله سربلند هنوز از هوای تو

دنیا همه هزار برابر اگر شود

نتوان ادا کند همهٔ خون‌بهای تو

نامت به برگ‌برگ شقایق نشانه ماند

بر تارک سپهر نه خالی است جای تو

خزان ۱۳۷۳، مزار شریف

منبع: __. (۱۳۷۶). دُر دری، شماره نخست، سال اول، صفحه ۵۸: فصل‌نامه ادبی، هنری و فرهنگی دُر دری.


… و این تکرار پاییز است

تمام برگ و بار باغ را پاییز پرپر کرد

پس از آن فصل تلخ و انجماد تازه سر برکرد

پس از پاییز، فصل انجماد آبشاران شد

و پیش از آنکه باورکردنی باشد زمستان شد

و ما گفتیم: «می‌کوچد‌ زمستان، می‌رود از یاد

و خاکستان ما با فصل دیگر می‌شود آباد»

و دندان بر جگر بودیم بیداد زمستان را

و می‌خواندیم دل‌دل نام باران و بهاران را

هوای جنگل امّا شستهٔ یاران نشد هرگز

بهاران آمد امّا موسم باران نشد هرگز

نه در آغوش برگی شبنمی لبخند کاریده

نه بغض آسمان ترکیده و نی ابر باریده

چه سنگین است مرگ تلخ گندمزار را دیدن

و سنگین‌تر از آن فصل بهاران و نروییدن

نوروز ۱۳۷۴، مزارشریف

منبع: __. (۱۳۷۶). دُر دری، شماره نخست، سال اول، صفحه ۵۸: فصل‌نامه ادبی، هنری و فرهنگی دُر دری.